چه گرمی است که در سر شراب می سوزد


چه آتش است که در دیده خواب می سوزد

کسی که برق محبت در او زند آتش


ز تاب سایهٔ او آفتاب می سوزد

کنون که آتش می جمع شد به آتش حسن


مپوش چهره که ناگه نقاب می سوزد

مرا چه جرم که آتش فتد به زهد و صلاح


که این متاع ز برق شباب می سوزد

یکی است آتش و آب حیات در وقتی


که گرمی جگر تشنهٔ آب می سوزد

ز روی گرم وفا می جهد برقی


که در عنان صبوری شتاب می سوزد

خدای را بنشانید آتش عرفی


که توبه کرد و ز ذوق شراب می سوزد